آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 28 روز سن داره

آرتین یکی یه دونه ی مامان و بابا

عزاداری حضرت علی اصغر(ع)

هفته پیش اصفهان بودم. کلاس های ترم جدیدم شروع شده و سرم از قبل شلوغ تر. اصلا نمیدونم باید به کدوم کارم برسم. آرتین پیش مامانم بود و من حسابی دلم براش تنگ شده بود.   جمعه صبح رسیدم اهواز . بابا رضا اومد دنبالم و سریع رفتیم خونه مامان جون .آرتین مثل فرشته ها خوابیده بود.ساعت 8 بود که بیدار شد و من و خاله فاطمه تصمیم گرفتیم ببریمش مراسم عزاداری حضرت علی اصغر .   همراه بابا جون و مامان جون به مسجد جواد الاءمه رفتیم .خیلی شلوغ بود.همه بچه ها لباس سبز پوشیده بودند.مراسم خیلی با شکوه بود و مداح مراسم  لالایی علی اصغر را خیلی سوزناک می خوند. خدایا همه ی بچه هارا سالم و تندست در زیر سایه ی...
18 آبان 1392

عید همه مبارک

خیلی وقته دلم می خواد بیام و اتفاقات جدیدی که تو این 10 روزه برامون پیش اومده را بنویسم ولی اصلا وقت نمیکنم.اصلا نمیدونم زمان چطور میگذره و ساعت میشه 12 شب و وقت خواب البته چه خوابی هر 1 ساعت یه بار باید بیدار بشم و به ارتین شیر بدم. عید همه مبارک .   ما که تو این ایام حسابی سرمون شلوغ بود و کارهای فوق العاده زیاد داشتیم که حسابی من و ارتین رو از روزمرگی بیرون اورد و ارزو میکردیم کاش دوباره همه چیز اروم بشه. صبح  ٢٥ مهرماه وقتی ارتین  از خواب بیدارم کرد . خواستم بغلش کنم دیدم ای وای چقدر گرمه خواستم چراغ را روشن کنم که دماسنج را بزارم زیر بغلش که دیدم برق نداریم و همه جا تاریکه خلاصه زیر نور شمع دیدم درجه ت...
5 آبان 1392
1